مسعود رضایی بیاره

شهاب

 

شهابی لحظه ای تابید و گم شد

میان آسمان بی کرانه

چراغ عمر همراهی  فروخفت

به خانه تا همیشه جاودانه

نه انگاری که می تابید روزی

نه انگاری که در ظلمت فرو رفت

نه کس یاد آورد روزی که آمد

نه کس یاد آورد روزی که او رفت

سحرگاهی بر آمد لاله از خاک

در آغوش سحر خندید و تابید

شباهنگام زیر نور مهتاب

به اخترها نگاهی کرد و خوابید !