دوشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۴۱ ب.ظ
دل
مسعود رضایی بیاره
دل
بعد از آن روزی که رفتی زندگی بی حاصل است
دل نشد دیـــگر دل و افـــکار مـا پـا در گـِل است
گــاه رفتن قطــــره خونــی گـــرم از چشمم چکید
رنگ گُـــل دارد ولی تشخیص حالش مشکل است
گفت بـــا مــن نـــازک انــدیشی ، طبیبی کـــاردان
می تپد این قطره گاهی ، گاه می لرزد ، دل است
خـــــواهم آیـی در خیـــالم ، پـــردهی اشکم ولــی
بین چشمان مــن و رنـــگ خیــالت حـــائل است
گـردن آویـزت هـــــزاران دانـــــه اشک آوردهام
گر چـــــه می دانـــم برایت تهفهای نـــاقابل است
۹۶/۰۵/۰۹