دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۲۴ ق.ظ
شهر پریشانی
سیل حسرت بَـرَد از این همـه ویــرانی مـن
شب طوفــانی از ایــن ساحــل بحرانـی مـن
بــاد پائیزی و این برگ در افتاده به چنـگ
عــــابر لحظــــهای از شهر پـریشانی مـن
چــه کنــد با دل این کـوچـهی تنـها وغریب
نغمــهی پــای تو و دیـــدهی بـارانــی مـن
برگ برگ از سر هر شاخه فرو می ریزم
موسم فصل خزان است و غزل خوانی من
بنشین ای گــُل حسرت بـه تماشا کـه بهـار
لالـــه مــی پرورد از رنگ گل افشانی مـن
مسعود رضایی بیاره