شب یلــــدا نمی ازچشم تـــو نوشید و گذشت
جرعهیی داد از آن باده به خورشید و گذشت
سر زد از بـــام فلـــق پرتــو رخشندهی مهر
عطرلبـــخند تو بر باغچـــه پاشید و گــذشت
رفت پــــائیز و بـــه رویـــای نـگاهت نرسید
شب یلــدا سر گیسوی تو بوسید و گــذشت
تـو گــذشتی ز پیات بر سر هر مـژهی مــن
قطرهای آمد و رقصید و بلغزیـــد و گــذشت
آه از آن لحظه کــه برگــردی و گوینـد به تو
رفت پائیز و به یــادت غـزلی چید و گــذشت
مثـل پائیـــز پُـــر از زمزمه و رنگ خیـــال
شاعــر چشم سیاهت بــدرخشید و گـــذشت
مسعود رضایی بیاره
۰ نظر
۰۱ دی ۹۷ ، ۰۹:۱۸