بــــاران سحرگـــاهم و در پـــای تو ریزم
ابـــریام ودر جنـــــگل رویـــای تو ریزم
بگذار که از شاخهی ایـن صبح دل انگیز
صد غنچه غزل چینم و در پای تو ریـزم
هر غنچه که می چینم از این باغ ، نگارا
می بوسم و بر مـوی سمن سای تو ریزم
چشمان تـو دریــاای و مـن نــم نم بـاران
بگذار که هر قـــطره به دریـای تــو ریزم
بُـــگذار کـــه تـا بــر دل هــر کس بنشیند
در هــر غـــزل از چشم فریبای تــو ریزم
مسعود رضایی بیاره
۱ نظر
۱۰ آذر ۹۷ ، ۱۳:۳۶