خزانی رنگ و دلتنگم ، دگر از من چه می خـواهی
به روی شاخه آونـگم ، دگر از من چه می خـواهی
من از تاک جنون آیـم ، پُر از جـوشم ، نمی نوشی
شرابی صاف و گلرنگم ،دگر از من چه می خواهی
به هــر سازی که بنوازی ، مـیان شعله مـی رقصم
نمی رقصی به آهنگم ، دگر از من چه می خواهی
سرودم نغمـــهها از دل ، چــو بلبل هــر سحرگاهـی
زدی بر بال و پَر سنگم،دگر من از چه می خـواهی
تـــو آن شعر دل آرایـــی کــــه تـــا برخیزد از نایـی
بــر آید ناله از چنگم ، دگر از مـن چـه می خواهی
مسعود رضایی بیاره
۰ نظر
۱۸ مهر ۹۷ ، ۰۸:۴۴