مسعود رضایی بیاره
شکوه
گوش کن ! زمــزمهی تار مرا مـــی شنوی ؟
شکــوهی تـــار و دل زار مــرا مــی شنوی؟
نفسم ، از پس ایـن دایـــرهی تنـــگ قفس
نفمــــهی مــرغ گـــرفتــار مرا می شنوی ؟
سنگ سنگم ز تـــن آهسته فـرو می ریزد
گــوش کن ! نـــالهی آوار مرا می شنوی ؟
بس که از دلهــــرهی چشم تــو لریزد دلــم
چـــاک افتاده به دیـــوار مـــرا مـی شنوی؟
سوخت پائــــبز غمت شاخـهی سرسبز مرا
خش خش برگ نگونسار مـرا می شنوی ؟
۱ نظر
۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۴۵