مسعود رضایی بیاره
شعله نوش
حریفی کو که سر از پا نــداند
در آتش آیـــد و پــــروا نـــداند
به دستش تا بگیرد دست ساغر
ز مستی ساغر از صهبا نـــداند
در آمیزد چنانـــم در رگ و پـــی
که فرق از جان و جان از ما نداند
به کامش باد جـــام باده و مـی
کــه غیر از میکــده ماوا نــداند
حریف شعله نوشی کو که با من
در این پروانگی پروا نـــــداند
۰ نظر
۰۱ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۳۵