دیشب کـه سرنهــادی، بر شانهی خـیالم
بـوی غـزل گـــرفته، کــاشانـهی خیــالم
عاشق تر از همیشه رقصید تـا سحرگه
در حلقههای شعله، پـــروانــهی خیـالم
از موج گیسوانت شایــد گــذشته، دارد
ابـر غـــزل سرایــی، سامانــهی خیــالـم
لـب بـرنـــدارم از آن لب هـــای آتشینت
ای جام اگــر بسوزی میخـانــهی خیـالم
با دانـه دانـه اشکم تابیدم این غــزل را
در حلقه حلقه مویت، دُردانــهی خیـالم
باز آی و با نگاهی،از جام چشم مستت
پُر کـن دوباره از مـی، پیمانـهی خیالم
مسعود رضایی بیاره
۰ نظر
۱۵ تیر ۹۹ ، ۰۹:۵۹