ساز مــن امشب خــــدا را بـا دلم دم ساز بـــاش
هـــم نشینی سازگــار وُ همـدمی هم راز بـــاش
تا بـــه یــاد آرم نـــگاهی یـا کـه آهــی می کشم
آتشی در گــوشههـــای شور یــا شهنــاز بــاش
می رسد جــایی کـه من بــر سیم آخـر می زنـم
بال و پَر می خواهم آنجا، ساز نه، پرواز باش
تـــار و پــودم را بسوز و هستیام بر بـــاد ده
گاه گاهی نــاز و گــــاهی شعلــه در آواز بـاش
یــاریـاری بـر نمی خیزد ز یـــاری، هی هوار!
کبـــک کُهسار دنـــــا تــا رشتهی تاراز بـــاش
مسعود رضایی بیاره
۰ نظر
۱۷ تیر ۹۹ ، ۱۱:۲۲