سه شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۴۹ ق.ظ
کومه
مسعود رضایی بیاره
کومه
میــان کـومـهی سردم چــراغی بـــر نمی سوزد
نگاهم رام و شب آرام و دل دیگر نمی سوزد
به جـز خـاکستر گـرمــی میـــان کــورهی سردم
شراری بر نمی خیزد نمی اخــگر نمی سوزد
ببار ای نــم نـم بــارن به روی بــــاغ بی بـرگم
دل هـر رهگـُذاری بــر گــُل پَرپــر نمـی سوزد
خزان افتاده از سردی ، مگر در بـاغ چشمانم
که اشکم بی سبب دیگر به چشم تر نمی سوزد
میان پهنهی چشمت ، به هــر سویی نظر کـردم
شب است اما نمی دانــم ، چرا اختر نمی سوزد
شب آرام است و مهتاب از فراز آسمان تــابــد
میان برکــهی چشمی کــه نیلــوفر نمی سوزد