سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۳ ب.ظ
رقص برگ و باد
رقص برگ و باد
گاه گاهــی لحظههــا در بهر چشمش رفتهام
ای دریـغ از دل دگـر از بحر چشمش رفتهام
از مـنِ گــم گشته در امواجش آثـــاری نبود
دل دگر دل دل نـکُن! تــا قعر چشمش رفتهام
مَردُم چشمش نــدارد بــا من اُلفت ، لاجـــرم
بـا همه دیوانــگی، از شهر چشمش رفتـهام
قطرهی اشکم، ز مژگانش به خاک افتادهام
بی نشانم، بـی نشان از نهر چشمش رفتهام
کوچه تنها، بــاد پائیزی و رقص برگ و باد
با غروب زرد رنگ از شهر چشمش رفتهام
مسعود رضایی بیاره