پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۲۱ ق.ظ
برفاب
شبی عاشق تر از هر شب، دلی بی تاب می بینم
نــگاهی مهربان امشب ،هــم از مهتـاب می بینم
صدایت مـی زنـــم امــّا ، صـدا در بـــاد می پیچد
ندانــــم نشوی یــا مــن ، ترا در خـواب می بینم
منم آن برگ آویزی، کـه خــود را عصر پـائیزی
اسیر پنجــــهی بــــــاد وُ کف گــرداب مــی بینـم
نــــگاهِ بیـــد مجنونم ، کـــه در آئینـــهی رویــا
کنار نقش خــــود گاهــی ، تـــرا در آب می بینم
چـــویـلِ تشنه را مانــم کـه در دامــانِ کُهسارت
نمی دانــم کــه تب دارم و یــا بــرفــاب می بینم
مسعود رضایی بیاره