چشم بر هم که نهادیم ، به خواب آمد و رفت
چشم او ساغری از شعر و شراب آمد و رفت
من پُـر از تشنگی آن چشمهی نوشین غــزل
به نگاهش غزل و بـــادهی ناب آمــد و رفت
غــرق رویــای تو بـودیم ، از آن جنگل سبز
دستهای مرغ مهاجـر بــه شتاب آمــد و رفت
هــر چه فریـادم زدم هـر چـه صدایت کــردم
نه جواب از تو شنیدم نه خطاب آمــد و رفت
چشم از هـــم کــه گشودم تــو نبودی و نبود
جز فریبی که بر امـــواج سراب آمـد و رفت
مسعود رضایی بیاره