مرا می داد می تسکین، ز می تسکین نمییابم
کــه راهـی در مَیِستانت، مــنِ مسکین نمییابم
به بـزم لالــه وُ سنبل، دلــم هـــم وا نمی گردد
گُلی چون تو به هر گلش بهار آئیــن نمی یابم
شُکفت آلاله در صحرا، سمن در باغ، نشکفتم
کـه تـاثیر نـــگاهت را ز فروردیــن نمی یــابم
مگر از بــاغ چشمانم، به جـز اختر نمیچیند
که شب از مژه بر دامن بجز پـروین نمییابم
ز تــارم بــرنمی خــیزد سرودی، آتشین آهـی
که سرشار از غـزل امشب لبِ شیرین نمییابم
مسعود رضایی بیاره
۰ نظر
۰۲ مرداد ۰۲ ، ۱۰:۵۷