مسعود رضایی بیاره

نقطه ی پایان

شیواتر از آن طـــرز نگه  شاعـــره‌ای نیست

آهو تـــر از آن چشم سیه ساحره‌ای نیست


گیرائی و گرمی که در آن چشم سیاهست

در میکده و شعلــــه‌ی هر نــایره‌ای نیست


در چشم سیاهت اثــری هست که انــگار

در وسعت اندیشه دگر منظـــره ای نیست‌


در کـــوچه و پس کوچـــه‌ی پــائیزی عمرم

جز پای تو  و خش خش ما خاطره‌ای نیست


آنجا که تـــویی نقطــه‌ی پایان نــگاه  است

بعــد از تو  دگـــر میمنه و میسره‌ای نیست


از دور تـــــرا دیـــــدم و هــرگـــز تو نــدیدی

هر مـویرگی را که در آن دلهـــره‌ای نیست


مــی خــواند اگر سهره غــم انگیز نـوایــی

در محبس در بسته ی او پنجـره‌ای نیست