پنجشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۱۲ ب.ظ
نم نم باران
نم نم باران
عــاقبت این سر شوریده بـه سامان نرسد
پا فرو مانـــده و این جاده بـه پایان نرسد
می نهم دست ز هر پنجره در پنجهی بــاد
می دود بـاد و بـه آن موی پریشان نرسد
آن گیاهیم کــه در خـــــاک بیابـــان زادیم
بـه لب تشنهی ما نــم نـــم بــــاران نرسد
نگهی کرد و نگاهم ز پیاش رفت، ولــی
شیرِ درمانـــده به آهـــویِ هراسان نرسد
آخرین سطر غزل مُردن فـــرخــزاد است
آه اگر نـــامه ز اروند بــه ایــــران نرسد
مسعودرضایی بیاره