سه شنبه, ۳ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۰۴ ق.ظ
رخش رهوار
می رسد روزی ز راهی رخش رهواری که نیست
بشکند زنجیر شب را ، صبـح بیــداری کــه نیست
ره اگـــر دشوار و شب تــاریک ، آخـــر می رسد
از رهــی باریک و نـاهموار ، سرداری که نیست
پنجـــــهی خـــورشیدِ اُمیـــــــــد وُ فـــــروغ آروز
سر برآرد در سحر از پشت کُهساری کـــه نیست
شب هــراسان می رود از کــوچههای تار و تنگ
مهر پرتو می زنــد بر دشت همواری کــه نیست
بنگریـــد ای ساکنانِ بـــــــاغِ زردِ بـــرگ ریــز !
جـــلوهای رخشنده از پشت سپیداری کــه نیست
مسعود رضایی بیاره